صدرا (عسلک مامان وبابا)صدرا (عسلک مامان وبابا)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

صدرا عسلک مامان وبابا

تولد یک سالگیت مبارک

پسر عزیزم سلامممممممم تولدت مبارککککککککککککک بوسسسسسسسسسسس عزیزم اهنگ صدایت با به دنیا آمدنت زیباترین ترانه زندگیم ،نفسهایت تنها بهانه نفس کشیدنم ووجودت تنها دلیل زنده بودنم است پس با من بمان تا زنده بمانم زبان ما قاصر است از شکر نعمت تولد تو وحس بودن با تودر روز تولدت سر بر زمین  سائیده واز درگاه حضرت حق نهایت سپاس خود را به جا می آوریم وبرایت سالهای سال عمر با عزت وپر برکت را ازخدای مهربان طلب می کنیم   91/8/26 ...
14 آذر 1391

شمارش معکوس تا تولد یکسالگی بزرگترین بهانه زندگی 2

عسلکم ،نفسم، سلام   فقط روز تا تولد صدرا عسلک باباجون ومامان عزیزم ببخشید نیم ساعتی دیر این مطلب را نوشتم الفبا برای سخن گفتن نیست برای نوشتن نام توست اعداد پیش از تولد تو به صف ایستاده اند تا راز زادروز تورا بدانند   عزیزم بی صبرانه منتظر روز تولدتیم         جشن تولد تو تولد تمام خوبیهاست دوستت داریم   ...
14 آذر 1391

آقا صدرا برای اولین بار به آرایشگاه می رود هورا

به به چه عسلی چه پسری سلاممممممممم عزیز مامان اولین کوتاهی موهات مبارک سه شنبه 91/9/7به اتفاق باباجون وخاله جون سپیده (به قول باباحاجی بصورت خانوادگی) رفتیم آرایشگاه که برای اولین بار موهای شما کوتاه شود من وبابا جون همش نگران بودیم که شما اذیت بشی یا اینکه گریه کنی ولی شما آنقدر پسر خوبی بودی و بازی کردی واصلا ما را اذیت نکردی که خدا می دونه البته آقای آرایشگر هم بسیار خوش اخلاق ،مهربون وبه کارش وارد بود آرایشگاهی که ما شما را بردیم آرایشگاه رنگین کمان طبقه فوقانی پاساژسجاد بود در ابتدا آقای آرایشگر گفت اجازه بدیم شما بازی کنی وبا محیط آشنا بشی وشما کلی در استخر توپ بازی کردی و بعد موهای قشنگت را کوتاه کر...
13 آذر 1391

آقا صدرا از پله ها بالا می رود

عسلکم سلام چند روزی هست که سر به وبلاگت نزدم وخیلی مطلب که باید بنویسم آخه آنقدر شیرین کاریها و رشدت زیاد شده که من وقت نمی کنم بیام وسایتت را به روز کنم واما ماجرای بالا رفتن شما از پله ها: روز جمعه یعنی 91/9/10شام منزل دایی جون بودیم که شما آنجا را فرصت خوبی برای بالا وپایین رفتن از پله ها دیدی و تند تندبا خاله جون سحر وعموعلی بالا می رفتی و گاهی هم پایین تشریف می آوردید و همه از این کار شما لذت می بردند و خودت میگفتی دس یعنی برام دست بزنید (قربونت برم که همه جا رئیسی )البته باید بگم که شما در چند ماه گذشته همه سابق گشت وگذار در پله ها را داشتی مامانی امیدوارم پله های پیشرفت را هم همینجوری پشت سر بذاری ...
13 آذر 1391

روز تاسوعای صدرا و بابایی

سلام پسر گلم امروز چهارم آذر سال نود و یک همزمان شده با روز تاسوعا. یعنی روز شهادت حضرت عباس که برادر امام حسینه. من و شما با همدیگه رفتیم بیرون از خونه و توی سطح شهر. هوای خیلی سردی بود اما مامان جون حسابی لباس گرم تنت کرد و بعد شما رو گذاشتیم توی کالسکه و بعدشم درست و حسابی پتو روت انداختیم و رفتیم بیرون.   شما هم که عاشق بیرون رفتن هستی، بدون هرگونه صحبتی و کلامی، فقط مردم رو می دیدی. منم که عاشق این حالت شما هستم نمیدونی که چقدر جدی میشی. عاشقتم آقای جدی. با همدیگه رفتیم سر چهارراه دکتر حسابی، هیات جوادی داشت می رفت تو خیابون دکتر حسابی، ما هم دقیقا به گروه موزیک اونا رسیدیم. چون خیلی آدم...
5 آذر 1391

واکسن یک سالگیت مبارک عزیزم

پسر شجاع مامان وبابا سلام روز چهارشنبه بعد ازچند روز تاخیر به علت کسالت شما وهمچنین رفتن به آتلیه برای انداختن عکسهای روز یکسالگی شما یعنی در تاریخ91/9/1 رفتیم درمانگاه و با یک جعبه شکلات برای شیرین کردن کام دوستان خوب وخوش اخلاق درمانگاه حاج خیری  عملیات تزریق واکسن MMRرا انجام دادیم و مراقبتهای شما : وزن : 10/400 کیلو گرم قد : 75 سانتی متر دور سر : 47 سانتی متر عزیزم خدا را شکر که هم چیز در حد عالی وخوبه و اما چرا پسر شجاع : چون وقتی که خانم مهربون درمانگاه داشتن واکسن شما را تزریق می کردن شما گریه نکرید (تازه مامان هم برخلاف تمام واکسنهای قبلی شما گریه نکرد )به خاطر ...
4 آذر 1391

آقا صدرا وتاسوعا وعاشورای حسینی

گل پسری باز هم سلام عزیزم این روزها مصادفه با تاسوعا وعاشورای حسینی آیینی که از دیر باز برای شیعیان مهم ومقدسه ومردم با عزاداریشون برای افرادبزرگی که در دین اسلام بودن یاد آنها را گرامی می دارن گذشته از این که چقدر در این آیین ومراسم خرافات ومسائل که شاید دور از اصل پیام عاشورا باشه وارد شده ولی من وباباجون تصمیم گرفتیم شما را به بیرون ببریم تا این مراسم را ببینید چون باباجون معتقد ما همه چیز را به شما باید نشون بدیم وبرات توضیح بدیم تا خودت بتونی بهترین تصمیم را برای عقایدت بگیری که امیدوارم همیشه بهترین تصمیم ها رابگیری اما یک نکته جالب : شما راکه برای دیدن هئیت بردیم دوتا اتفاق جالب افتاد اول این...
4 آذر 1391

مژده مژده اولین گامهای آقا صدرا

عسلک مامان سلام عزیز مامان دو سه روز پیش شما گل پسری اولین قدمای زیبا را بر روی زمین گذاشتی و من وباباجون مثل آدمهای که بهترین هدیه های ممکن را گرفته خوشحال وذوق زده شدیم امیدوارم همیشه در زندگیت قدمهای مثبت ومحکمی را برداری یادت باشه که هر گام مثبتی را که برداری مامان و بابا همراه وکنارت هست عزیزم خیلی دوستت داریم ...
4 آذر 1391

باز هم مرواریدهای کوچک آقا صدرا

عسل مامان سلام باز هم دندان های قشنگ گل پسری دیروز وقتی داشتم باهات بازی بازی می کردم دهان قشنگت را که از خنده باز کردی دیدم به به، پنجمین دندان آقا صدرا نیش زده مامانی مبارکت باشه عزیز دلم حالا دلیل بی قراریهای چند روز گذشتت معلوم شد مامانی باید قول بدی از دندونات خوب مراقبت کنی عزیزم هروز بیشتر از روزقبل دوستت دارم   ...
4 آذر 1391
1